سایز را میشود گاهی با اندازه و گاهی با شماره جایگزین کرد. مثلاً وقتی لباس میخرید، میتوانید بگویید یک شماره بزرگتر یا بگویید این لباس اندازه من نیست.
سایز را میشود گاهی با اندازه و گاهی با شماره جایگزین کرد. مثلاً وقتی لباس میخرید، میتوانید بگویید یک شماره بزرگتر یا بگویید این لباس اندازه من نیست.
یکی از راهروهای اداره ما، دوربین مدار بسته دارد. هر وقت گذرمان به آنجا می افتد، ناخودآگاه دچار خودپاییدگی می شویم. حواسمان جمع می شود که هر حرکتی نکنیم. رفتار ما در این راهرو ضبط می شود. شاید همین الان آقای مدیر نشسته باشد به تماشای رفتار ما و زشت باشد که شیطنت هایمان ضبط شود یا در معرض نگاه ایشان باشد.
یکی از راهروهای اداره ما، یادمان می آورد که چقدر کم خدا را باور داریم، یا دست کم چقدر زود خدا را فراموش می کنیم. حتی به قدر دوربین مداربسته ای که در اختیار فردی مانند خودمان است نیز از خدا پروا نمی کنیم.
کاش در همه زندگی در حال خودپاییدن بودیم.
به نظر شما تصویرهای ادامه مطلب، تبلیغ حجاب هستند یا ترویج بی حیایی؟ برای نظر خود دلیل بیاورید. (دو نمره)
می گفت: آن جا همه چیز حساب و کتاب دارد. طرف خانه اش آتش گرفته بود. آتش نشانی هم آمده بود. اما فقط مراقب بود که خانه های همسایه آتش نگیرد. پرس و جو کردم، معلوم شد صاحب خانه مالیات و عوارض شهرداری نداده.
بعد با لحن عاقلانه و حق به جانب ادامه داد: این یعنی حساب و کتاب. این طوری مردم خودشان به موقع عوارض شان را می دهند. این جوری خیلی بهتر است.
اگر همین اتفاق این جا افتاده بود، همین دوست عزیز احتمالاً می فرمود: چرا ادارات دولتی این قدر پول پرست هستند؟ انسانیت کجاست؟ وا اسلاما!!!
**
می گفت: کنار خیابان و پارک آن جا پر از درخت گیلاس بود، اما هیچ کس از آن ها نمی خورد. می گفتند این گیلاس ها برای گنجشک هاست. حق حیوانات است.
بعد با ذوق زدگی ادامه داد: فرهنگ را ببین. بشردوست که هیچ، حیوان دوست هم هستند.
به این دوست عزیز یادآوری کردم همین کشور حیوان دوست، در زمان جنگ این جا و عراق مقدار زیادی بمب شیمیایی به عراق فروخت. بعد هم مجروحان شیمیایی ما را برای مداوا به کشورش برد تا آزمایش کند و اثر بمب ها را ببیند و بتواند آنها را تقویت کند. فکر می کنم این حیوان دوست ها، برای آدم ها به اندازه موش آزمایشگاهی هم ارزش قائل نیستند.
**
چرا مرغ همسایه غاز است؟
آوانس از آن کلمههایی است که متوجه انگلیسی بودنش نمیشویم و میگوییم. بین ما جا افتاده است اما میتوانیم به جایش از ارفاق استفاده کنیم.
واژههای پیشنهادی دیگر را اینجا ببینید.
بعضی حرکتهای خوب، آدم را سر وجد میآورد. یکی هم این حرکت زیبا که در پایگاه همسران فاطمی انجام شده است:
کلمه آرم، خیلی جاها استفاده میشود. مثلاً به نشانهی شرکتهای تجاری، به نشانهی ابتدایی یک برنامهی رادیویی یا تلویزیونی و... که به جای همهی آنها میتوان گفت: نشانه
پسرک، سن و سال زیادی نداشت اما قدش بلند بود. زورش هم نسبت به هم هیکل هایش بد نبود. توی استخر که بودیم، دستش را بی هوا تکان داد و خورد به سر یک پسر ریز جثه ی غریبه.
پسر مضروب، سی چهل ثانیه غرولند کرد و گریه ی مختصری و تمام. اما این غرولند کوتاه، مثل آتش چاشنی بود که انفجار بزرگتری را در پی داشت. پدر مضروب، از آن هوچی گرها بود. آمد به داد و هوار که پسرم را ناکار کرده اید. من تازه از این جا متوجه ماجرا شدم. دیدم توی استخر بابای گنده با این پسرک فامیل ما دست به یقه! شده اند، حال آنکه خود مضروب در گوشه استخر دنباله بازی اش را گرفته و گویی هیچ اتفاقی برایش نیفتاده است.
به نظر می آمد پدر مضروب، با هیجان و حرارت سعی دارد چیزی تلکه کند. اصرار داشت که کارت شناسایی معتبری از ما گرو نگه دارد و فردا پسرش را برای آزمایش های مختلف ببرد که مطمئن شود اتفاقی نیفتاده است. هزینه ی آزمایش ها را هم به طور طبیعی بر عهده ما می دانست. من هم به عنوان بزرگ تر فامیل حاضر در استخر، در مقام دفاع از آن پسرک بلند قد در آمدم.
بابای قصه ی ما پای 110 را هم وسط کشید. شنا را تمام کردیم و از استخر بیرون آمدیم. ماجرایی کوچک و جزئی با دخالت کودکانه ی بزرگ ترها جدی شده بود.
نیروی انتظامی آمد و من هم تمام قد از پسرک بلند قد فامیل دفاع کردم. این دفاع تا آنجا پیش رفت که مامور نیروی انتظامی تهدیدم کرد و تفهیم نمود که «بابای مضروب از نظر قانونی حق دارد. پسرش ممکن است آسیب دیده باشد و نگرانی اش -هر چند به نظر شخصی مان بی جاست- اما از نظر قانونی مورد توجه است»
*
آن ماجرا با نرم شدن لحن صحبت من و دادن یک شماره تماس جهت اطمینان پدر مضروب تمام شد. بابای دل نگران هم هیچ گاه از پشت تلفن طرف صحبت من قرار نگرفت. اما یک نکته ته دل من ماند و هنوز هم که هنوز است (بعد از چند سال) روانم را می آزارد:
من آن روز در دفاع از پسرک بلند قد فامیل، زیاده روی کردم و حدود حق را زیر پا گذاشتم. حتی جایی که آن پدر حق داشت (نه فقط حق قانونی، حق شرعی را هم مد نظر دارم) آن جا هم حق را به او ندادم تا کم نیاورده باشم.
حالا این مسئله به کنار، نکته ای دردناک تر هم برایم وجود دارد. در تمام این ماجرا، این پسر و برادرش شاهد رفتار من بودند و ممکن است از حق گریزی من الگو گرفته باشند. ممکن است یاد گرفته باشند برای کم نیاوردن، می توانند حق را دست کم بگیرند.
خدایا توبه...