دوم:
شب، آن بالا، در آسمان، هلال ماه که حالا خیلی چاقتر شده است هنوز یکه تازی میکند. مدینه، شهری در آسمان که نه شهری است از آسمان. ظاهر امروزی این شهر به هیچ وجه مرا فریب نمیدهد. من هم اکنون مصعب بن عمیر را سوار بر اسب میبینم که از انتهای بیابان به پیش میتازد و حامل پیام خداوندی است برای مردمان یثرب. من از آن تپه فرود آمدن رسول خدا به ثنیةالوداع را میبینم و جوانان پر شور انصار را که ندای شادمانی سر میدهند:
طلع البدر علینا من ثنیات الوداع
وجب الشکر علینا ما دعا لله داع
و ماه بر این همه شاهد است.
نیمه شب، حیاط مسجدالنبی، پایین پای رسول خدا. چراغها تقریبا خاموش است، درهای مسجد بسته. کسی نیست. چند کودک آنطرفتر دنبال هم میدوند و در محضر پیامبر رحمت بازیگوشی میکنند.
مینشینم روی زمین رو به قبله - کعبهای که بالاخره خواهم دیدش - اینجا کوچه بنیهاشم است، مابین مسجد و قبرستان بقیع. حس غریبی دارد این مکان. پاهایم را دراز میکنم، بیاختیار بر روی سنگفرشها دراز میکشم. حس غریبی دارد این مکان. صورت به راست که بخوابانم گنبد خضراست و به سمت چپ بقیع و درست در آسمان روبرویم ماه. چشم میبندم و نفس میکشم، همه تاریخ در من جریان دارد.
امضاء : سید صالح