پرهنگ

مدیریت فرهنگ، با نرم افزار و گزارش و جلسه!

پرهنگ

مدیریت فرهنگ، با نرم افزار و گزارش و جلسه!

پرهنگ

دغدغه اصلی پرهنگ، فرهنگ است. اما به سیاست، اقتصاد، جامعه و... هم سرک می‌کشد.
پرهنگ بیشتر از نوشته‌های خودم پر شده است، هر چند از نوشته‌های دیگران نیز خالی نیست.
ارادتمند؛ علی اصغر جوشقان‌نژاد

تاريخ پرهنگ
آخرین نظرات
عضوی از راز دل

۱ مطلب در شهریور ۱۳۸۶ ثبت شده است

سیزدهم شعبان شب از یزد راه افتادیم. ساعت اندکی از نه گذشته بود.
دو نفر بودیم. من و تو و در قطار از همه چیز سخن راندیم.
نیمه‌های شب در ایستگاه محمدیه‌ی قم پیاده شدیم. اولین بارم بود. شاید هم اولین بارم نبود.
با اتوبوس مخصوص راه‌آهن از محمدیه به سمت شهر حرکت کردیم و نمی‌دانم چه شد که پیشنهاد دادی ابتدای جاده‌ی جمکران پیاده شویم.
خیابان به غایت عریض و تمیز و نورانی بود و ما آن مسیر سبز را، کوله بار مسافرت بر دوش، تا به آن گنبد و گلدسته های آبی پیمودیم و در مسیر از همه چیز سخن راندیم.
اندکی توقف در مسجد، وضویی و دوگانه‌ی صبح و راه افتادیم به سمتِ شهر.
مرا به کوچه کوچه های شهرتان بردی. از آن میدان تازه تأسیس و خیابان های خلوت صبحگاهی. نانوایی سنگک و چیزِ خوردنیِ مخصوصی که یادم نمی آید چه بود.
اول بار در کوچه های محلت شما بود که تزیین مردمی کوی و برزن را دیدم. اضافات نوارهای زرکوب چاپخانه ها در شهر شما، که شهر کتاب است، از طناب های مفصلِ میان کوچه ها آویزان بود و با نسیم صبحگاهی تکان تکان می‌خورد و صدا می‌داد. چه صدایی... هنوز توی گوشم است...

در آن صبح چهاردهم شعبان گویی دوباره متولد شدم و این را هیچ گاه به تو نگفتم که من متولد صبحگاه چهاردهم شعبانم.

در خلوت خانه تان و آرامش سحرگاهی، صبحانه ای خوردیم و گفتی بمان و نماندم.

هنوز وجب به وجب آن خانه را به یاد دارم. خانه ای که امروز از آن فاصله گرفته اید و تازه اش کرده اید.

قدم زنان مرا به جایی بردی که نمی‌دانستم. از خیابان هایی که از زمین آن بوی نویی می‌آمد، از کنار آن سه گنبد نوک تیزِ فیروزه ای، به گلزار شهدا رفتیم و پدرت را زیارت کردیم.

نمی‌دانم عادت همیشه‌ات بود، وقتی که از سفر می‌رسیدی، یا آن روزِ پیش از عید، به بهانه‌ی من، سری به او زدی.

از آن جا همه چیز برایم واقعی شد. زندگیِ تخیلی من در یزد رنگ و بوی واقعیت گرفت. واقعیت‌های سفت و سخت مردانه.

به زیارت حرم رفتیم. مختصر و اثرگذار. اثرش هنوز توی جیبم است. هر روز می‌بوسمش.

سوارِ اتوبوسم کردی و رفتی و من تا تهران خوابِ جاده‌ی عریض و نورانیِ جمکران را می‌دیدم.

*
یادت می‌آید؟

چه قدر گذشته است؟

چه قدر مانده است؟

*

 حالا حسینِ علی بیش از یک سال دارد و علیِ حسین مردِ کاملی است که امورات خانواده را به دوش می‌کشد و من، آدمِ گم و گوری که هر روز مسیر خانه تا محلِ کار را با دوچرخه طی می‌کنم تا بلکه روزی پیدا شوم.
مهرِ ما به آب همواره زنده است که آب مایه‌ی حیات است و هر چیز را از آب، حیات بخشیدند. من و توییم که محتاجِ آنیم. نه مهرآب.
مهرآب زنده است. 

نوشته شده در پانزدهم شعبان المعظم ۱۴۲۸

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۸۶ ، ۱۵:۰۷
علی اصغر جوشقان نژاد