هی به تو می گویم: محمد! محمد! محمد! باز من می خواهم شعر بگویم، تو نمیگذاری؟
باز به تو میگویم : محمد ! محمد ! محمد ! همینطور آمدهای روبروی من نشستهای که چه ؟ مثلاً میخواهی تو را بگویم ؟ آخر تو که در شعر من جا نمیشوی ! شعر من همانقدر جا دارد که دستهای کوچک تو !
نکن این کار را محمد ! انگشتانت را از لای موهایم درآور !
نکن محمد ! با مدادهای خودت بازی کن . چکار خودکار من داری ؟ گفتم که نمیشود . شعر من درباره یک موضوع مهم است . تو در آن جا نمیشوی !
چی ؟ مگر تو میدانی عشق چیست ؟ تو خیلی کوچکتر از این حرفهایی ! مگر میشود ؟ تو از کجا این چیزها را میدانی ؟ چه کسی به تو گفتهاست ؟ داداش محمود ؟ او که از تو کوچکتر است !
بخواب محمد ! بس است دیگر . حواسم را به کلی پرت کردی . ببین همین یک امشب که من میخواهم از عشق بگویم ، چه قیل و قالی به راه انداختهای ؟! دیگر بس است . بخواب محمد !
ای خدا ! چرا امشب نمیخوابد ؟ نکن ! چرا عروسکت را پرت میکنی ؟ خیلی خُب ؛ محمود گفت!
جانِ محمود قسمت میدهم بگذار شعرم را بگویم . هنوز یک بیت آن تمام نشدهاست . آخر چه کسی باور میکند تو هم این چیزها را بفهمی ؟ همه بچهها به من میخندند .
بخواب محمد! فکر کردی عاشقی کار آسانی است؟ تو چه میدانی عشق چگونه یک روز در می گیرد، یک روز شعله میکشد و روز بعد...
چه می گویی؟! تو سوختهای؟ خاکستری؟!! محمود هم؟! ای خدا...!
نکن محمد! دستت را از لای موهایم درآور. نکش! دردم میآید. محمد...!
***
باز به تو میگویم : محمد ! محمد ! محمد ! باشد ؛ تو را میگویم ، اصلاً از تو میگویم ؛ همه شعر من از تو . راحت شدی ؟ حالا ، جان خواهر ، بخواب ! محمود را ببین ؛ ساعتهاست که خوابیده .
… دیگر صبح نزدیک است و شعر من ناتمام . بخواب محمد ! بخواب !
لالالالا ، گلم لالا
دلم ، دردانهام ، عشقم ، تمام هستیام لالا
لالالالا، گلم لالا ...
امضاء:سیدصالح
