شب، آن بالا، در آسمان، قرص کامل ماه نورافشانی میکند. بعد از نماز عشاء، مسجد شجره. کاروانی از مردان محرم، سفید پوشان احرام بسته، در حرکتند. تلالو شگفتانگیز نور ماه بر لباسهای احرام -این حولههای بیبند و دوخت و گره- خیلی دیدن دارد. لبیک الهم لبیک.
ماه تنها آیینهای است که امشب نگاه به آن حلال است. چشم نمیتوان برداشت. لبیک لا شریک لک لبیک.
سیل جمعیت به سمت ماشینها در حرکتند و در این میان نور ظاهر و باطن به هم آمیخته است.امشب شب هجرت است. هجرت از من به او، هجرت از خود به خدا. و ماه شاهد مسلم این هجرت است.
لبیک الهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک...
پشت دیوارهای مرتفع مسجدالحرام، در خیابان، نشستهایم سفید پوش. چه کسی میداند پشت این دیوارهای خاکستری بلند چیست؟ چه کسی نمیداند؟ لرزه بر اندامم افتاده است، از ضعف است، از ترس است، از خوف است، از شوق است، نمیدانم. جرات بلند کردن سر ندارم. به آهستگی برمیخیزیم و حرکت میکنیم. بابالسلام بین صفا و مروه و وارد میشویم. سرهای همه پایین است. توان نگاه روبرو را نداریم. آرام آرام قدم برمیداریم. با این لباسها شتاب کردن خیلی سخت است و ...
... بگذریم ...
شب، آن بالا در آسمان، قرص کامل ماه و پایینتر ناودان طلا و کعبه، این همه نزدیک؟
چه کسی باور میکند؟ چه کسی باور نمیکند؟ ربنا آتنا فی الدنیا حسنه ....
امضاء : سید صالح