حاج بابا :: پرهنگ

با تشکر از شما، حتما به آدرسی که مرحمت فرمودید سر خواهم زد و استفاده خواهم نمود... با تشکر و مزید امتنان... ضمنا میبینم که برادر کلاشینکف تشریف دارند از همینجا خدمتشان سلام عرض میکنم و روی ماهشان را میبوسم... یا علی

۳۰ شهریور ۸۲ ، ۱۲:۱۶

محبت

از دست رفتن فرصتها ....کاری که بسیار انجام میدیم و توجه نمیکنیم ......ولی با یاداوری اینکه شاید مرگ فرصت مجدد رو برای همیشه از ما بگیره ممکنه کمی به خودمون بیایم ........نیاز به تلنگر داریم ..... و این نوشته یک تلنگر بود .....

۳۰ شهریور ۸۲ ، ۰۱:۱۳

کلاشینکف

سلام برادر ....عجیبه! ما یه هفته ای نبودیم...این همه وبلاگ توپ! و بلاگر اهل حال ...پیدا شده اند ...شماها تا حالا کجا بودید؟؟! خیلی خوشحالم...بنویسید...به ما هم سر بزنید ...با یک بغل پر از انتقاد و پیشنهاد!
یا علی ...

۲۹ شهریور ۸۲ ، ۰۱:۳۷

!ZoRoO

سلام. ممنون از لطفت. مطلب آخریو دوبار نوشتی. یا علی

۲۸ شهریور ۸۲ ، ۰۷:۴۹

بهرامی

سلام...داستان جالبی بود با پایانی... دلم سوخت... ولی خیلی خوب بود دستتون درد نکنه ... التماس دعا..

۲۷ شهریور ۸۲ ، ۰۶:۲۱

سبکبار

با سلام... خوب بود و استفاده کردیم. منتها این سرباز داستان شما، صبحانه نان و دیازپام تناول کرده بودند ؟ ... به هر حال موفق باشید .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

نام *

پست الکترونيک

سایت یا وبلاگ

پیام *

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

یا ، یا ، ، <strike> یا <s>، ، ، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، ، ، <a href="" title="">، ، <div align="">

کد امنیتی *

ارقام فارسی و انگلیسی پذیرفته می‌شوند

نظر بصورت خصوصی ارسال شود

پست الکترونیک برای عموم قابل مشاهده باشد

پرهنگ

پرهنگ

مدیریت فرهنگ، با نرم افزار و گزارش و جلسه!

حاج بابا

ولایت فقیه

حدیث نفس

عمل گرایی

انتخابات

آرمان گرایی

نظرات (۹)

ارسال نظر