پرهنگ

مدیریت فرهنگ، با نرم افزار و گزارش و جلسه!

پرهنگ

مدیریت فرهنگ، با نرم افزار و گزارش و جلسه!

پرهنگ

دغدغه اصلی پرهنگ، فرهنگ است. اما به سیاست، اقتصاد، جامعه و... هم سرک می‌کشد.
پرهنگ بیشتر از نوشته‌های خودم پر شده است، هر چند از نوشته‌های دیگران نیز خالی نیست.
ارادتمند؛ علی اصغر جوشقان‌نژاد

تاريخ پرهنگ
آخرین نظرات
عضوی از راز دل

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جانباز» ثبت شده است

در ادامه مطروحه مقام معظم رهبری، این چند بیت اضافه شد. امید که مورد قبول بوده باشد.
تقدیم به شهید منوچهر مدق

رندانه آخر ربودی، جامی ز خمخانه دل

خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه دل


عمری از این خم نخوردی، ساقی شدی و شمردی

جامی به نام نفس را، از عمق میخانه دل

 

این می ممد حیات است، اسباب شادی ذات است

شکری نباشد برایش، این جان به شکرانه دل

 

تلخی این می فراوان، چون شوکران قاتل جان

اما ز مستی فزاید، بر عقل دیوانه دل

 

آه نفس های تو خُم، سرمستی اش مال مردم

اما نصیب رفیقان، خون نفسخانه دل

 

عمری تو ساقی این می، نوشاندی از آن پیاپی

اما نگاهت همیشه، مخمور خمخانه دل


رندانه آخر ربودی، جامی ز خمخانه دل

خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه دل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۰ ، ۱۶:۴۹
علی اصغر جوشقان نژاد

یک دیدار ساده و بی‌پیرایه، با یک جانباز جنگ تحمیلی.
خیلی طول نکشید، حرفهای ساده و عادی رد و بدل شد.
اما در همین حرفهای تکراری و ساده روزمره هم می‌توان سراغ خیلی مفاهیم بلند را گرفت.



می‌پیچیم و بالا می‌رویم. دوم .... سوم .... چهارم .... پنجم .... ششم .... هفتم .... و این هم هشتم. اتاقش آن گوشه است. یک اتاق کوچک سه‌تخت‌خوابی.

* * *

وقتی ما وارد می‌شویم، دراز کشیده است. به احترام ما می‌نشیند. پاهایش که حرکت نمی‌کند. اما با تمام وجود خوشحال است. چند تا عکس هم می‌گیریم و بعد خداحافظی. به همین سادگی و کوتاهی، اما به یاد ماندنی.

* * *

جالب است که فقط ۹ ماه جبهه بوده اما خدا مزدش را زود داده. جالب‌تر این است که در سی و دومین سالگرد تولدش، سی و دو ترکش خورده و بعد ... سی و دو روز آواره بیمارستانها.

* * *

همیشه می‌گفتم اما حالا فهمیدم که باور نداشته‌ام.
مگر فقط کسانی می‌توانند شهید شوند که قیافه‌های اینچنینی با ریشهای آنچنانی دارند؟ مگر کسی که از بس زیر آفتاب زحمت کشیده و عرق ریخته نمی‌تواند دست و سر و پاییی به خدا هدیه دهد؟ در ذهنم بود که کسی با چهره‌ای سفید، ریشهایی یک دست سیاه و دستانی نرم و لطیف را ببینم. یک آقای چهار شانه با قد رشید و ...
چهره‌ای گندمگون داشت اما خنده رو و مهربان بود. ریشهایش یک دست سیاه نبودند اما در عوض چشمانش منبع انرژی بود. رنج و رضایت از آنها موج می‌زد. دستانش هم گرم بودند، نه گرمایی که از حرارت اتاق بیمارستان ناشی می‌شد. بلکه گرمایی که از آتش خانه دلش می‌آمد. پاهایش هم که حرکت نمی‌کرد. - خدا را شکر - ۱۴ سال بود که دیگر برای خودش نبودند. البته مگر ما چه چیزمان برای خودمان است؟ او بهترین استفاده را از پاهایش کرده و ما هنوز از دست و دل و پایمان در راه ..... ، بگذریم.

* * *

برای همگی‌مان بهتر است که خیلی چیزها را فراموش کنیم. او و دوستانش چیزهایی را به یاد آدم می‌اندازند که برای همگی‌مان ضرر دارد. آری، برای دنیای همگی‌مان فراموشی این آدمهای زنده و آن رفقایشان که الان زیر خاکند بهتر است.
می‌پیچیم و پایین می‌آییم. هفتم .... ششم .... پنجم .... چهارم .... سوم .... دوم .... و این هم اول. هر کسی به سمت خانه خویش. هر کسی به دنبال دنیای خود. خداحافظ رفقا.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۸۱ ، ۱۸:۱۸
علی اصغر جوشقان نژاد