پرهنگ

مدیریت فرهنگ، با نرم افزار و گزارش و جلسه!

پرهنگ

مدیریت فرهنگ، با نرم افزار و گزارش و جلسه!

پرهنگ

دغدغه اصلی پرهنگ، فرهنگ است. اما به سیاست، اقتصاد، جامعه و... هم سرک می‌کشد.
پرهنگ بیشتر از نوشته‌های خودم پر شده است، هر چند از نوشته‌های دیگران نیز خالی نیست.
ارادتمند؛ علی اصغر جوشقان‌نژاد

تاريخ پرهنگ
آخرین نظرات
عضوی از راز دل

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توبه» ثبت شده است

حیا به عنوان یکی از ارکان زندگی دینی، رابطه‌ای دو سویه با اینترنت دارد. از یک سو اینترنت می‌تواند بر حیای مخاطب خود تأثیر بگذارد و از سوی دیگر حیای فرد، نوع رفتار او در اینترنت را تعیین می‌کند.
بر اساس تجربه، هرگاه اینترنت به جامعه‌ای راه یافته، به تدریج پایه‌های اخلاق در آن جامعه کم‌رنگ شده است. نه آن که تمام تقصیر بی‌اخلاقی بشر جدید بر عهده‌ی اینترنت باشد، اما اینترنت نیز نقش به سزایی در این زمینه دارد.

به منظور اثبات این ادعا، فرایندهایی که موجب این تغییر می‌شود مورد دقت و بررسی قرار خواهد گرفت. لازم به ذکر است که مجموع این عوامل در کنار یکدیگر، تأثیری فوق‌العاده دارند که شاید در تک تک آنها نتوان چنین ابعادی از تأثیرگذاری را مشاهده کرد.

(در ادامه 10 دلیل به همراه خلاصه توضیحات آن ذکر می‌شود. در هر توضیح سعی شده اصل مطلب گفته شود و از ذکر حواشی پرهیز شده است. ممکن است نیاز به توضیح بیشتری باشد که در خدمت هستم.)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۳۱
علی اصغر جوشقان نژاد

در یک مقاله علمی! به ده شیوه ای که اینترنت از آن طریق حیای کاربران خود را کم می‌کند اشاره کرده‌ام. عنوان این شیوه‌ها در این مقاله چنین است: (جملات داخل پرانتز برای گویا شدن عناوین اضافه شد)

  1. از بین رفتن حریم خصوصی
  2. گذشته هایی که دیگر از بین نمی روند (جلوگیری از بازگشت فرد به محیط اخلاقی به دلیل حفظ اشتباهات گذشته در اینترنت)
  3. گفتگو با نامحرم، بدون فشار روانی و محیطی
  4. افزایش خلوت با نامحرمان (در گفتگوهای همزمان یا غیرهمزمان)
  5. افزایش لغزش‌ها (و لغزشگاه ها)
  6. گام به گام با شیطان (شکستن تدریجی قبح گناه)
  7. از لایک تا خودنمایی (علاقه به جمع آوری لایک بیشتر به کمک میل تبرج می آید و...)
  8. میل به هم رنگی با جماعت (یا ترس از خوردن برچسب «اُمُل»)
  9. قرار گرفتن در معرض فرهنگ‌های گوناگون
  10. افزایش شبهات پیرامون دین و حیا

اگر عناوین و توضیحات شان به اندازه کافی گویا هستند، بفرمایید کدام یک اشتباه به نظر می‌آید و کدام عامل از نظر دور مانده است.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۱۰
علی اصغر جوشقان نژاد

پسرک، سن و سال زیادی نداشت اما قدش بلند بود. زورش هم نسبت به هم هیکل هایش بد نبود. توی استخر که بودیم، دستش را بی هوا تکان داد و خورد به سر یک پسر ریز جثه ی غریبه.

پسر مضروب، سی چهل ثانیه غرولند کرد و گریه ی مختصری و تمام. اما این غرولند کوتاه، مثل آتش چاشنی بود که انفجار بزرگتری را در پی داشت. پدر مضروب، از آن هوچی گرها بود. آمد به داد و هوار که پسرم را ناکار کرده اید. من تازه از این جا متوجه ماجرا شدم. دیدم توی استخر بابای گنده با این پسرک فامیل ما دست به یقه! شده اند، حال آنکه خود مضروب در گوشه استخر دنباله بازی اش را گرفته و گویی هیچ اتفاقی برایش نیفتاده است.

به نظر می آمد پدر مضروب، با هیجان و حرارت سعی دارد چیزی تلکه کند. اصرار داشت که کارت شناسایی معتبری از ما گرو نگه دارد و فردا پسرش را برای آزمایش های مختلف ببرد که مطمئن شود اتفاقی نیفتاده است. هزینه ی آزمایش ها را هم به طور طبیعی بر عهده ما می دانست. من هم به عنوان بزرگ تر فامیل حاضر در استخر، در مقام دفاع از آن پسرک بلند قد در آمدم.

بابای قصه ی ما پای 110 را هم وسط کشید. شنا را تمام کردیم و از استخر بیرون آمدیم. ماجرایی کوچک و جزئی با دخالت کودکانه ی بزرگ ترها جدی شده بود.

نیروی انتظامی آمد و من هم تمام قد از پسرک بلند قد فامیل دفاع کردم. این دفاع تا آنجا پیش رفت که مامور نیروی انتظامی تهدیدم کرد و تفهیم نمود که «بابای مضروب از نظر قانونی حق دارد. پسرش ممکن است آسیب دیده باشد و نگرانی اش -هر چند به نظر شخصی مان بی جاست- اما از نظر قانونی مورد توجه است»

*

آن ماجرا با نرم شدن لحن صحبت من و دادن یک شماره تماس جهت اطمینان پدر مضروب تمام شد. بابای دل نگران هم هیچ گاه از پشت تلفن طرف صحبت من قرار نگرفت. اما یک نکته ته دل من ماند و هنوز هم که هنوز است (بعد از چند سال) روانم را می آزارد:

من آن روز در دفاع از پسرک بلند قد فامیل، زیاده روی کردم و حدود حق را زیر پا گذاشتم. حتی جایی که آن پدر حق داشت (نه فقط حق قانونی، حق شرعی را هم مد نظر دارم) آن جا هم حق را به او ندادم تا کم نیاورده باشم.

حالا این مسئله به کنار، نکته ای دردناک تر هم برایم وجود دارد. در تمام این ماجرا، این پسر و برادرش شاهد رفتار من بودند و ممکن است از حق گریزی من الگو گرفته باشند. ممکن است یاد گرفته باشند برای کم نیاوردن، می توانند حق را دست کم بگیرند.

خدایا توبه...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۵۸
علی اصغر جوشقان نژاد
اگر باز هم اشتباه کردی، دوباره «ctrl + z» بزن. بار صدمت هم که باشد دوباره مثل قبل می شوی.
۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۳:۵۲
علی اصغر جوشقان نژاد

باد، خاک، شن...
هر چه بیشتر پیش می‌روی اطمینانت کمتر می‌شود. باز هم برمی‌گردی و به راه آمده می‌نگری، فضای بی‌نهایت که تمام نمی‌شود و این بیابان هم انگار که بی‌نهایت است.
لحظه‌ای در کنار بوته خاری می‌نشینی. در مقابل اینهمه خستگی هیچ نتیجه‌ای نگرفته‌ای. دلت می‌خواهد های های گریه کنی. نگاهی به دور و برت می‌اندازی. می‌دانی کسی نیست اماباز هم باید مطمئن شوی. حالا اشکهایت سر می‌خورند روی گونه‌هایت و خاکهای صورتت را می‌شویند. مثل اینکه خدا بر بام دلت باریده باشد و الان از ناودان چشمانت بیرون بریزد.
در این خلوت و تنهایی، هنوز هم نمی‌خواهی با صدای بلند گریه کنی؟ این خجالت است یا غرور؟


***

چشمانت را که باز می‌کنی، آفتاب درست در میانه راه است. می‌نشینی، برمی‌خیزی. نمی‌دانی از کدام سو آمده بودی و به کدام جهت روان می‌شدی.
چه باید بکنی؟ چرا صدایش نمی‌زنی تا بگویی اشتباه کرده‌ای؟ شاید اینگونه راه را یافتی! حالا که تنهایی و حالا که فهمیده‌ای هیچ کس دیگری نمی‌تواند کاری برایت بکند؛ چرا فریاد نمی‌زنی و آنچه از ابتدای راه باید می‌گفتی ـ اما فقط در دلت تکرار می‌کردی ـ را باز نمی‌گویی؟ این چه احساسی است که نمی‌گذارد؟ این خجالت است یا غرور؟ هر چه هست دورش بریز، تا فریاد نزنی نخواهی توانست... ، تا گریه نکنی ـ آنهم با صدای بلند ـ پیدا نخواهی کرد... ، تا از خودش نخواهی نمی‌گذارد... .

***

سجده و باز هم سجده. برمی‌خیزی. قنوت می‌گیری. رکوع می‌روی و ... سجده و باز هم سجده. تشهد می‌خوانی. رکوع می‌روی. برمی‌خیزی. می‌نشینی. راه می‌روی و ... سجده و باز هم سجده.

***

باد، نسیم، رحمت...
دیدی که جوابت را داد. حالا که دیگر خاک از روی جاده کنار رفته و راه معلوم است. حالا که هوا صاف‌تر شده و ابتدا و انتهای جاده پیداست. حالا که دور ریختنیهای دلت را دور ریختی و چشمانت را به زیبایی‌ها دوختی؛ حالا دیگر می‌توانی هر جا که دلت خواست گریه کنی، حتی در حضور جماعت، حتی با صدای بلند.

***

نه، دیگر اشتباه نکن، همین حالا که مقابلش نشسته‌ای، همین حالا بگو که نمی‌توانی بدون او لحظه‌ای دوام بیاوری! بگو، بگو؛ مگر نه اینکه تو دور ریختی آن احساس را؟ راستی؛ آن چه بود؟ خجالت یا غرور؟

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۸۱ ، ۱۳:۱۰
علی اصغر جوشقان نژاد