پرهنگ

مدیریت فرهنگ، با نرم افزار و گزارش و جلسه!

پرهنگ

مدیریت فرهنگ، با نرم افزار و گزارش و جلسه!

پرهنگ

دغدغه اصلی پرهنگ، فرهنگ است. اما به سیاست، اقتصاد، جامعه و... هم سرک می‌کشد.
پرهنگ بیشتر از نوشته‌های خودم پر شده است، هر چند از نوشته‌های دیگران نیز خالی نیست.
ارادتمند؛ علی اصغر جوشقان‌نژاد

تاريخ پرهنگ
آخرین نظرات
عضوی از راز دل

مهاجر آمد

دوشنبه, ۳۰ دی ۱۳۸۱، ۰۶:۳۰ ب.ظ

با اجازة تنها دوست خوبم خدا


حرفهای دلم


یادمه اولین باری که گفتم خدا را میبینم ،پدرم با متانت خاص ومردانهاش صورتش را گرداند ومثل اینکه از گناه کبیره کسی گذشت کرده باشه به روی خودش نیاورد .
مریم خواهرم به سرعت رویش را به طرف من کرد وداد زد دروغگو.نمیتوانستم از خودم دفاع کنم دیدن خدا آنقدر برایم صریح و واضح بود که هیچ جوری نمیتوانستم توجیهش کنم .خودم را جمعوجورکردم وچون دیدم کاری از دستم ساخته نیست بدون هیچ معطلی شکایتش را پیش مادرم بردم . بر خلاف همیشه مادر طرف خواهرم را گرفت و من باورم شد که دروغ گفتهام . ولی... من خدا را دیده بودم .
فردای آن روز کتاب شعر راـ که یادم میآید خواهرم برایم خریده بود ـ باز کردم و شروع کردم به خواندن . یک شعر که کاملاً خاطرم نمیآید ،نوشته بود :
خدا را در دل خود جوی یک چند
خدا در رنگ و بوی گل نهان است
و...
من با خودم فکر کردم خدا به این خوبی مگر کار بدی کرده است که در رنگ و بوی گل نهان شده است و چه طوری خدا به این بزرگی در دل یک آدم جا میشود .
ولی... من خدا را میدیدم. داخل اطاق،حیاط ، پارک و... .همه جا بود ولی قایم نشده بود . حتی برای اینکه مطمئن شوم که خدا در رنگ و بوی گل نهان نشده یک گل را پرپر کردم.
کمکم که بزرگتر شدم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که انسان عاقل هر چه را که میبیند،نباید بگوید و نمیگوید . اگر هم بگوید یا به دروغگویی متهم میشود و یا به دیوانگی .
من هر روز و شب خدا را میدیدم ،من از او نمیترسیدم و او مرا بسیاردوست داشت.
سالها گذشت و من بزرگتر شدم و هنوز خدا را میدیدم ولی دیگر به کسی نمیگفتم .دیگر نمیخواستم به کسی بگویم خدا را میبینم.یک روز فهمیدم بعضیها خدا را میبینند. این را از آنجا فهمیدم که یک نفر رنگ خدا را دید و انتظار داشت خدا برای معالجة مادرش به روستا بیاید.
کیف و کتابم را جمع وجور میکنم و از خدا اجازه میگیرم به خانه بروم .در طول راه کلی با خدا دردِ دل میکنم.به خانه میرسم وتصمیم میگیرم برگة سفید را پر کنم از نوشتههای دلم.شاید بگویند دیوانه و یا دروغگو. مهم نیست.ولی مینویسم:
به نام و با اجازةتنها دوست خوبم خدا . من خدا را میبینم... .


نویسنده: مهاجر


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۱/۱۰/۳۰
علی اصغر جوشقان نژاد

خدا

نظرات  (۹)

سلام
چند روز دیگه شهادت شهید همت است. سالگرد شهادت سردار خیبر را تبریک و تسلیت می گویم.
سلمان
سلام.
باشه دیگه! حالا میاید وبلاگ به هم میریزید؟ آخه چند نفر به یه نفر؟. . .
خیلی خوشحال شدم اومدید. دلم واستون تنگ شده بود. خدا خیرتون بده. بین العیدین و عید غدیر هم مبارک.
باز هم از این کارها بکنید.
التماس دعا
سلام. کم پیدایی داداش . . .
عید قربان مبارک
سلام . عیب از ماست اگر دوست ز ما مستور است ... دیده بگشای که بینی همه عالم طور است .. خدا همه جا هست حجابهای ما جلوی دیدمون رو گرفتن خوش بحال شما که به راحتی خدا رو میبینید. یا مهدی. التماس دعا
سلام؛ حالتون خوبه؟ وبلاگ قشنگی دارین. اگه دوست داشتین یه سری هم به ما بزنین. ثواب داره! یه مطلب هم نوشتم در مورد جنگ تحمیلی. نظرتون چیه؟ منتظرم. خدانگهدار.
saLam
weblog zebaee dared
mofagh bashid
تجلی گه خود کرد خدا دیده ما را ._._._. در این دیده برآیید و ببینید خدا را ._._._. خدا در دل سودا زدگان است مجویید ._._._. مجویید زمین را و مپویید سما را ._._._. حجاب رخ مقصود من و ما و شماییم ._._._. شمایید مگویید من و ما و شما را
همه این چند وقته مشهد بودند . من هم تازه اومدم . جای همه تون خالی . ایام زیارتی مخصوص آقا ... صحن گوهرشاد ... گنبد طلا توی مه ... چقدر لرزیدیم ... و چقدر هم خوش گذشت . ناراحت نباشید . یاد همه تون بودم . فعلا!
از ترسم سلام.
ما هم داریم می ریم مشهد پیش خودشون. (التماس کنید دعاتون کنیم).
سلمان

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی