پرهنگ

مدیریت فرهنگ، با نرم افزار و گزارش و جلسه!

پرهنگ

مدیریت فرهنگ، با نرم افزار و گزارش و جلسه!

پرهنگ

دغدغه اصلی پرهنگ، فرهنگ است. اما به سیاست، اقتصاد، جامعه و... هم سرک می‌کشد.
پرهنگ بیشتر از نوشته‌های خودم پر شده است، هر چند از نوشته‌های دیگران نیز خالی نیست.
ارادتمند؛ علی اصغر جوشقان‌نژاد

تاريخ پرهنگ
آخرین نظرات
عضوی از راز دل

بایگانی مطالب

این نوشته، برای بیش از 10 سال قبل است. بازنشر می‌دهم به عنوان مقدمه برای نوشته‌ای که به زودی منتشر می‌شود.


چادر


1. آیا؟

باز ایستاد و ساکش را زمین گذاشت. چادرش را مرتب کرد و نفسی تازه نمود. ساک را با دست دیگرش برداشت و راه افتاد. وقتی به پشت سرش رسیدم سرم را روی کتابم انداختم و سعی کردم وانمود کنم که هیچ توجهی به دنیای پیرامونم ندارم. چند قدمی که از او گذشتم نیم نگاهی به پشت سرم انداختم. باز هم ساکش را زمین گذاشته بود تا استراحت کند. نمی دانستم چه بکنم. فاصله ما به خاطر سرعت من و توقفهای او بی اختیار رو به افزایش بود. در دلم بود که برگردم اما شک و دودلی مثل خوره به جانم افتاده بود. بی‌اختیار سرعتم را کم کردم و بیشتر اندیشیدم. اگر او هم برخوردی از روی بی‌اعتمادی با من داشت و من را سنگ روی یخ می‌کرد چه؟ یادم آمد آن شب را. به پیرمرد گفتم: «پدر جان! اجازه بده کمکت کنم، بارت سنگین است و هوا هم سرد است.» وای که پیرمرد چه نگاه با ترس و پر سوالی به من انداخت. بعد با عجله گفت: «نه! خیلی ممنون.» و راهش را کج کرد و رفت. از او بدتر آن پیرزنی بود که وسط خیابان داد و بیداد راه انداخته بود. هرچه می‌گفتم «حاج خانم من که چیز بدی نگفتم، فقط خواستم زنبیلتان را بگیرم و کمکتان کنم.»، باز هم سر و صدا می‌کرد و می‌گفت: «این همه آدم دیگر هست. برو به آنها کمک کن.»
دوباره برگشتم و به عقب نیم نگاهی انداختم. خدایا خیرخواهی هم برای ما شده بدبختی. یکی نیست به ما بگوید تو را چه به کمک به خلق‌الله.
حالا دیگر حدوداً ده قدم با من فاصله داشت و به سختی ساک را از زمین بلند کرده بود و حرکت می‌کرد. اندکی به سرعتم افزودم تا آخرین فرصت تفکر را به خودم داده باشم. یاد داستان حضرت موسی افتادم که به دختران حضرت یعقوب کمک کرده بود. حتماً حضرت موسی هم آنوقت مثل ما جوان بوده. تقریباً مصمم شدم که باید کمکش کنم. ایستادم و نیم نگاهی به پشت سرم انداختم، ساکش را از روی زمین بلند کرد و حرکت کرد. نگاهم را به سمت جلو چرخاندم. از آنهمه راهی که باید می‌آمدیم تا به اتوبوسها برسیم حالا دیگر فقط چند متری باقی مانده بود و من آنقدر دیر تصمیم گرفته بودم که حالا دیگر نمی‌توانستم کاری بکنم. قبل از اینکه برگردم و پشت سرم را ببینم. چیزی از کنارم رد شد. چند قدم جلوتر ایستاد و ساکش را زمین گذاشت. چادرش را مرتب کرد و نفسی تازه نمود. ساک را با دست دیگرش برداشت و راه افتاد.

 

2. اگر!

مادر یک بچه شیرخواره را بغل کرده بود و سعی می‌کرد او را ساکت کند. بنابراین تمام وسایل را باید دختر می‌آورد. با یک دست ساک بزرگشان را به سختی بالاتر از سطح زمین نگه داشته بود و با دست دیگر چند پاکت سنگین را حمل می‌نمود. چادرش را هم به سختی کنترل می‌کرد. تا چند قدم عقب‌تر از من آمدند و ایستادند. باز همان خاطره هفته گذشته در خاطرم آمد. چه کنم خدایا؟! بلندگوی ایستگاه خبر نزدیک شدن قطار را اعلام کرد. همه به جنب و جوش افتادند تا به سکو نزدیک شوند، و من نمی‌دانستم چه بکنم. آیا بروم؟ قبل از اینکه تصمیم مناسبی بگیرم، مرد حدوداً چهل ساله‌ای به آنها نزدیک شد و پاکتها را از دختر گرفت. مادر و دختر هر دو تشکر کردند. بعد از چند لحظه پسر جوانی - که تقریباً هم سن و سال من بود - آمد و ساک را هم گرفت، یکی‌شان تشکر کرد و دیگری شاید سری تکان داد. دیگر چیزی نمانده بود جز بچه که دیگر حالا تقریباً ساکت شده بود.

 

3. باید!

پدر پتوی بچه را محکم دور او پیچید و با دست دیگر پاکت سبکی را از روی زمین بلند کرد و خود را به دختر و مادرش رساند. قطار آمده بود و چمدان سنگینی که در دست دختر بود سرعت آنها را کم کرده بود. ای خدا باز هم همان ماجرا، دیگر برایم به یک سریال تبدیل شده. این قسمت چه می‌شود؟ قسمت بعد چه خواهد بود؟ این بار دیگر تامل نکردم، به سمت آنها رفتم و چمدان آنها را گرفتم. پدر و مادر تشکر کردند. دختر ساک مادرش را گرفت.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۴۵
علی اصغر جوشقان نژاد

غرض گشودن قفل سعادت است به جهد

چه فرق گر زر سرخ و گر آهن است کلید؟


سفره ساده

پروین اعتصامی



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۲۵
علی اصغر جوشقان نژاد

پرهنگ

کیفی خالی از غریبه، پر از فرهنگ

نوشت افزار


به مناسبت نزدیک شدن به سال تحصیلی و ایام خرید نوشت افزار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۱۹
علی اصغر جوشقان نژاد

در وبلاگ «بنده» (البته منظورم وبلاگ ایشان است) مطلبی راجع به موضوع امنیت اطلاعات دیدم. درک بسیاری از افراد از موضوع جاسوسی های شرکت های نرم افزاری از اطلاعات ما اشتباه است. این روش جاسوسی را من «جاسوسی اجتماعی» نام گذاشته ام. متن زیر به نحوی این موضوع را توضیح داده است. مثال های دیگری نیز می توان به آن افزود. نکات دیگری نیز هست که در این متن نیامده اند. اما فضای کلی متن درست است. در ادامه مطلب آن را بخوانید:

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۴۰
علی اصغر جوشقان نژاد

علی یک کاپشن چرمی ساخته شده از پوست گوسفند خریده است. کدام جمله بهتر می تواند شرایط او را بازگو کند؟

گوسفند

الف- ظاهر و باطن یکی

ب- گرگ که بود، حالا در پوست گوسفند هم رفت، وای به حال اطرافیان

ج- هر تغییر و تحولی بالاخره باید از یک جایی شروع بشه

د- عکس که می گیری بنویس تویی منم بیرونی من نیستم

هـ- نفاق اصلا خوب نبود

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۲۹
علی اصغر جوشقان نژاد
بعد از چند دقیقه گفتگو:

فرزند: بابا، اگر تبلیغات این همه ضرر دارد که شما می گویید، پس چرا پخش می کنند؟
بابا (سری به تاسف تکان می دهد، نفسی می کشد و می گوید): چیزهای خوب و بد همه جا هست. تبلیغات باعث پول در آوردن خیلی ها می شود. به خاطر همین هر چقدر هم ضرر داشته باشد، باز هم پخش می شود. مگر سیگار ضرر ندارد؟ اما فروخته می شود. مگر پفک ضرر ندارد؟ اما فروخته می شود... آدم باید یاد بگیرد خودش انتخاب درست داشته باشد.


البته بابا راجع به اینکه حقوق خودش از این تبلیغات پرداخت می شود، چیزی نگفت!!
۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۲۶
علی اصغر جوشقان نژاد

پرهنگ

سلام بر هر مظلومی که نتوانستیم یاری‌اش کنیم...


القدس لنا


به مناسبت پیروزی سنگ بر سگ در غزه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۱۴
علی اصغر جوشقان نژاد

محمدرضا سرشار، نویسنده، استاد ادبیات و گوینده «قصه ظهر جمعه» رادیو ایران، در سال 78 برای انتخابات مجلس ششم نامزد شد و به همراه 29 نفر دیگر در فهرست جامعه روحانیت مبارز تهران قرار گرفت.

سرشار، خاطرات آن روزها را البته حدود 10 سال بعد، وقتی یکی دیگر از نامزدهای همان فهرست رئیس جمهور شده بود منتشر کرد. فهرستی که الان سه نفر از آنها جزء روسای جمهور ایران هستند: «اکبر هاشمی بهرمانی، محمود احمدی‌نژاد، حسن روحانی» و افراد سرشناس دیگری نیز در آن حضور داشته‌اند: «مرضیه وحید دستجردی، محسن رضایی، غلامعلی حداد عادل، داوود دانش جعفری و...»

عکس انتخاباتی با کت دکتر احمدی نژاد

«عکس انتخاباتی با کت دکتر احمدی نژاد» کتاب خوبی هست و نیست.

خوب است، چون وارد حواشی سیاست شده و با این حاشیه‌ها، به جریان شناسی، شخصیت‌شناسی و آگاهی ما از وقایع دوره زمانی مورد اشاره کمک می‌کند. هر چند در این کتاب به طور مستقیم بسیاری از موضوعات مورد نقد و بررسی قرار نگرفته است، اما با مطالعه آن شناخت بهتری نسبت به مسائل و اشخاصی مانند: عطاء الله مهاجرانی، آیت‌الله مهدوی کنی، دوم خرداد، انتخابات مجلس، جامعه روحانیت مبارز، حزب کارگزاران سازندگی، محمدرضا سرشار و... پیدا می‌کنیم.

در مقابل البته باید از ضعف اساسی این کتاب نیز سخن گفت. ساختار کتاب، بدون هیچ نظم مناسب برای درک مطالب تنظیم شده است. خاطرات نظم منطقی ندارند، نظم تاریخی نیز در آن دیده نمی‌شود، حتی نظم موضوعی نیز وجود ندارد. همین موضوع سبب شده است فصل‌های میانی کتاب جذابیت نداشته باشد. در بعضی فصل‌ها فقط گفته شده است که در تاریخ فلان به کجاها رفتم برای سخنرانی و حداکثر یکی دو تحلیل کمرنگ و کم خاصیت از فضای جلسه یا محیط ارائه شده است.

در نظم کنونی کتاب، فصل‌های اول حاوی اطلاعات مناسبی است و فصل پایانی نیز جذاب است. اما فصل‌های میانی عمدتاً تکراری و خسته کننده هستند. خود نویسنده نیز جایی در اواخر کتاب به این موضوع اشاره می‌کند و برای جلوگیری از این موضوع، به طور خلاصه به جلسات اشاره می‌کند که البته این مسئله هیچ دردی را دوا نکرده است.

اگر کتاب ترتیب تاریخی می‌داشت، احتمالاً جذاب‌تر و قابل فهم‌تر می‌شد. در هیچ کجای کتاب به جز فصل آخر، تاریخ دقیق برگزاری انتخابات مجلس ذکر نشده است. بنابراین وقتی نویسنده نوشته است در تاریخ مثلا 1378.11.15 فلان کار را کردم، خواننده متوجه نمی‌شود که این تاریخ چقدر تا انتخابات فاصله دارد. اگر موضوعات به صورت تاریخی مرتب می‌شدند، علاوه بر اینکه سلسله اتفاقات ارتباط منطقی بیشتری پیدا می‌کرد، می‌شد در فصل‌های انتهایی شاهد هیجان و جذابیت بیشتری بود تا آنکه خواننده به دنبال کتاب کشیده شود.

*

عکس انتخاباتی با کت دکتر احمدی‌نژاد، شاید برای کوچکترها قابل توصیه نباشد اما برای بزرگترهایی که آن روزها را درک کرده‌اند، خواندنی است. دست کم، خاطراتی از آن ایام زنده می‌شود. خاطراتی از «ایام سیاه انتخابات مجلس ششم»، «انتخابات سیاه مجلس ششم» و «مجلس سیاه ششم»

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۴۰
علی اصغر جوشقان نژاد

آیا کلماتی مثل اضطراری، جبری، فوری و امثال آنها گنگ‌تر از کلمه بیگانه فورس ماژور است؟ قطعاً اینگونه نیست. فقط ذهن ما عادت کرده که از لغات انگلیسی استفاده کند و باید این عادت را بشکنیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۱۴:۰۲
علی اصغر جوشقان نژاد

برای ما، به عنوان یک بچه حزب‌اللهی، واقعا لازم و ضروری است از این اقدام شهردار تهران حمایت و تشکر کنیم.

آقای قالیباف

از شما به خاطر غیرت دینی تان متشکریم.


قالیباف


*

لازم به ذکر است که سازمان صدا و سیما، سالیانی قبل احراز عنوان شغلی متصدی دفتر و منشی را برای بانوان محترم ممنوع کرده بود.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۰۵
علی اصغر جوشقان نژاد