ره آورد سفر حج من، این چند بیت است که در قم سرودم:
حیف شد بهره نبردم ز سفر
میوه ناچیدم از آن باغ گُهر
دیده ام گنبد خضرای تو را
دلم اما نشده هیچ اخضر
دل و فکر و عملم هر سه تباه
ز دعاها بسیاری ابتر
بین آن منزل و محراب، بهشت
در بقیع تو بهشتی دیگر
وقت خود را سر هر بازاری
به حراجی بفروشیم و به زر
شجره ظاهرمان رو به خدا
لیک صد شاخه دلم همچو شجر
دلِ صد رنگ و لباسی یک رنگ
این تقلب، پیش چشم داور؟
چشم ظاهر چه طوافی می کرد
گِردِ بیتت زِ حَجَر تا به حَجَر
لَیسَ لِلانسانِ الّا ما سَعی
سعی بین صد هزاران دلبر
بعد عمری که ندا داده بیا
آبرو از همه ی عمر، نبر
تا بشویم گنه از روی گناه
دارم اشکی روی اشکی دیگر
چشم زمزم در دو چشم حاجیان
عین من لیکن از آن تنها «تر»
***
عمرمان، فرصتمان، رفت دِگر
حیف شد بهره نبردم زِ حضر
*
به یاد همه دوستان بودم. مخصوصاً دوستانی که در این مدت در مطالب پیام گذاشتند.
قدیمی ترین عکسی که از بقیع به دست آمده است، معنای بقیع را بهتر نشان می دهد.
احتمالاً در روز میلاد عباس بن علی، در حسرت کوچه بنی هاشم، در همان حوالی نشسته ام. در حسرت کوچه ای که بوی فاطمه بدهد. در حسرت کوچه ای که عباس بن علی علیه السلام، در یکی از پیچ هایش با غضب مشتش را گره کرده و به مادرش فاطمه می اندیشد.
خدایا بازار ابوسفیان را به دست ما خراب کن.