پرهنگ

مدیریت فرهنگ، با نرم افزار و گزارش و جلسه!

پرهنگ

مدیریت فرهنگ، با نرم افزار و گزارش و جلسه!

پرهنگ

دغدغه اصلی پرهنگ، فرهنگ است. اما به سیاست، اقتصاد، جامعه و... هم سرک می‌کشد.
پرهنگ بیشتر از نوشته‌های خودم پر شده است، هر چند از نوشته‌های دیگران نیز خالی نیست.
ارادتمند؛ علی اصغر جوشقان‌نژاد

تاريخ پرهنگ
آخرین نظرات
عضوی از راز دل

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غرور» ثبت شده است

باد، خاک، شن...
هر چه بیشتر پیش می‌روی اطمینانت کمتر می‌شود. باز هم برمی‌گردی و به راه آمده می‌نگری، فضای بی‌نهایت که تمام نمی‌شود و این بیابان هم انگار که بی‌نهایت است.
لحظه‌ای در کنار بوته خاری می‌نشینی. در مقابل اینهمه خستگی هیچ نتیجه‌ای نگرفته‌ای. دلت می‌خواهد های های گریه کنی. نگاهی به دور و برت می‌اندازی. می‌دانی کسی نیست اماباز هم باید مطمئن شوی. حالا اشکهایت سر می‌خورند روی گونه‌هایت و خاکهای صورتت را می‌شویند. مثل اینکه خدا بر بام دلت باریده باشد و الان از ناودان چشمانت بیرون بریزد.
در این خلوت و تنهایی، هنوز هم نمی‌خواهی با صدای بلند گریه کنی؟ این خجالت است یا غرور؟


***

چشمانت را که باز می‌کنی، آفتاب درست در میانه راه است. می‌نشینی، برمی‌خیزی. نمی‌دانی از کدام سو آمده بودی و به کدام جهت روان می‌شدی.
چه باید بکنی؟ چرا صدایش نمی‌زنی تا بگویی اشتباه کرده‌ای؟ شاید اینگونه راه را یافتی! حالا که تنهایی و حالا که فهمیده‌ای هیچ کس دیگری نمی‌تواند کاری برایت بکند؛ چرا فریاد نمی‌زنی و آنچه از ابتدای راه باید می‌گفتی ـ اما فقط در دلت تکرار می‌کردی ـ را باز نمی‌گویی؟ این چه احساسی است که نمی‌گذارد؟ این خجالت است یا غرور؟ هر چه هست دورش بریز، تا فریاد نزنی نخواهی توانست... ، تا گریه نکنی ـ آنهم با صدای بلند ـ پیدا نخواهی کرد... ، تا از خودش نخواهی نمی‌گذارد... .

***

سجده و باز هم سجده. برمی‌خیزی. قنوت می‌گیری. رکوع می‌روی و ... سجده و باز هم سجده. تشهد می‌خوانی. رکوع می‌روی. برمی‌خیزی. می‌نشینی. راه می‌روی و ... سجده و باز هم سجده.

***

باد، نسیم، رحمت...
دیدی که جوابت را داد. حالا که دیگر خاک از روی جاده کنار رفته و راه معلوم است. حالا که هوا صاف‌تر شده و ابتدا و انتهای جاده پیداست. حالا که دور ریختنیهای دلت را دور ریختی و چشمانت را به زیبایی‌ها دوختی؛ حالا دیگر می‌توانی هر جا که دلت خواست گریه کنی، حتی در حضور جماعت، حتی با صدای بلند.

***

نه، دیگر اشتباه نکن، همین حالا که مقابلش نشسته‌ای، همین حالا بگو که نمی‌توانی بدون او لحظه‌ای دوام بیاوری! بگو، بگو؛ مگر نه اینکه تو دور ریختی آن احساس را؟ راستی؛ آن چه بود؟ خجالت یا غرور؟

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۸۱ ، ۱۳:۱۰
علی اصغر جوشقان نژاد