یادم آمد شب بی چتر و کلاهی که به بارانی مرطوب خیابان زدم آهسته و گفتم چه هوایی است خدایی، من و آغوش رهایی، سپس آنقدر دویدم طرف فاصله تا از نفس افتاد نگاهم به نگاهی، دلم آرام شد آنگونه که هر قطره ی باران غزلی بود نوازش گر احساس که می گفت فلانی! چه بخواهی چه نخواهی به سفر می روی امشب، چمدانت پر باران شده پیراهنی از ابر به تن کن و بیا! پس سفر آغاز شد و نوبت پرواز شد و راه نفس باز شد و قافیه ها از قفس حنجره آزاد و رها در منِ شاعر، منِ بی تاب تر از مرغ مهاجر، به کجا می روم اقلیم به اقلیم، خدا هم سفرم بود و جهان زیر پرم بود سراسر...
از «قبله مایل به تو» سروده های سید حمیدرضا برقعی
*
اگر خدا بخواهد عازم سفر عمره هستم. اما سفرنامه ام را پیشاپیش نوشته ام. پس ضمن اینکه حلال می کنید، هر روز ساعت 8 صبح، یک برگ از سفرنامه پیش نوشته را اینجا بخوانید+
برگ های سفر، پس از این مطلب خواهند آمد.