حیات فکری و سیاسی امامان شیعه؛ اثر ارزشمند رسول جعفریان
به تازگی فصل مربوط به امیرالمومنین و امام حسن مجتبی علیه السلام را خوانده ام.
زبان کتاب اندکی از سطح عمومی بالاتر است، اما در عین حال جذاب مانده است.
حیات فکری و سیاسی امامان شیعه؛ اثر ارزشمند رسول جعفریان
به تازگی فصل مربوط به امیرالمومنین و امام حسن مجتبی علیه السلام را خوانده ام.
زبان کتاب اندکی از سطح عمومی بالاتر است، اما در عین حال جذاب مانده است.
اول:
امیر حسن سقا (که پیش از این نمی شناختمش) به خاطر نوشته ای در وبلاگش، بازداشت و محکوم شده است. نوشته ی او در مورد برادر رئیس دستگاه قضاست و همین نسبت فامیلی، انتقادات به برادران لاریجانی را بیشتر می کند.
بسیاری از وبلاگ نویسان در این مورد مطالبی نوشته اند. دو نکته در این نوشته ها برای من بیشتر نمود داشت: اول انتقاد به قوه قضائیه که «چرا حزب اللهی ها را محدود می کنید و نمی گذارید انتقاد کنند» و دوم نظرات مخالفان که تلاش دارند از این مسئله درون خانوادگی، ماهی خود را صید کنند و می گویند «اگر شما طرفدار جمهوری اسلامی هستید، بپذیرید که این هم نتیجه ی همان جمهوری اسلامی است»
دوم:
بارها شنیده ایم اما یک بار دیگر نیز بخوانیم:
امیرالمومنین، زره خود را در دست یک یهودی دیدند و نزد قاضی طرح دعوا کردند. حکم به نفع یهودی صادر شد!
چرا؟ آیا حق با علی نبود؟ یا قاضی اشتباه کرده بود؟
هیچ کدام. ساز و کار قانونی و شرعی که برای این کار وجود داشته، هر چند بهترین ساز و کار ممکن به نظر می آید اما به هر حال ضعف هایی ذاتی دارد که در این مورد نتیجه غلط می دهد.
ظاهراً اگر امیرالمومنین علیه السلام نارضایتی خود را در رسانه های عمومی!! فریاد می کرد، حق داشت. اما او چنین نکرد و حکم را با گشاده رویی پذیرفت.
سوم:
حق با قوه قضائیه است یا وبلاگ نویس ها؟ نمی دانم.
اما آنچه می دانم اشتباه استراتژیک ما در مقابل این ماجراست.
حق انتقاد باید برای همه (و نه فقط حزب اللهی ها) محفوظ باشد. عدالت نیز باید برای همه (و نه فقط وبلاگ نویسان) اجرا شود. اما از دیگر سو، همه (و نه فقط سبزها، بعد از شکست در انتخابات) باید به قانون گردن بگذارند. غرغرهای بعد از حکم قانونی، بیش از هر چیز به ضرر آرمان ماست.
این البته به معنای نفی نقد نیست. اما باید توجه داشت که قوه قضائیه به دو عنصر مهم نیازمند است: اقتدار و اعتماد. البته واضح است که بخش عمده این اقتدار و اعتماد از طریق عملکرد خود دستگاه قضا فراهم می شود. اما فضای رسانه ها نیز به شدت بر این دو اثرگذارند.
به بخشی از فرمایش مقام معظم رهبری دقت کنید:
نباید قوّه ى قضائیّه را تضعیف کرد. قاضى براى اینکه بتواند در جایگاه پیغمبر، درست و با استقرار بنشیند و عمل کند، احتیاج دارد که مورد حمایت نظام باشد؛ باید احساس کند که حمایت و تقویت مى شود و در چشم مردم داراى منزلت است. قاضى، منزلت در نظر عموم و حمایت از سوى مسئولان را لازم دارد. اگر باب انتقادهاى غیر منطقى و خصمانه و عیبجویانه و احیاناً با انگیزههاى سیاسى به سمت قوّه ى قضائیّه باز شد به این هر دو نیاز ضربه خواهد خورد: قاضى و دستگاه قضاء از چشم مردم مى افتد و حمایت مسئولان را هم از دست مى دهد. آنوقت ما چطور در این فضا توقّع داشته باشیم که قاضى بیاید با شجاعت بایستد و یک ظالم و متخلّف از قانون را- که هم زور و هم زر دارد- به پاى میز محاکمه بکشاند و هیچگونه تحت تأثیر او قرار نگیرد؟ این کار، آسان نیست. اگر ما بخواهیم قاضى این شجاعت و صلابت و اقتدار را داشته باشد که چنین بارهاى سنگینى را که از او توقّع داریم، بردارد، باید او و دستگاهى را که حامى اوست، اوّلًا مورد حمایت قرار دهیم؛ ثانیاً منزلتش را در چشم مردم حفظ کنیم.
چهارم:
عدالت خواهی، از پایه های انقلابی بودن ماست. اما حضرت آقا در زمینه ی روش عدالت خواهی نکته ای شنیدنی داشته اند که کمتر شنیده شده است:
شما مى گوئید که ما شعار عدالت مى دهیم؛ دانشجو را مى گیرند، اما آن کسى را که به عدالت صدمه زده، نمى گیرند. قوه ى قضائیه چنین، یا دستگاه مسئول چنان.
خوب، اینجا شما باید زرنگى کنید؛ یک لحظه از درخواست و مطالبه ى عدالت کوتاهى نکنید؛ این شأن شماست. جوان و دانشجو و مؤمن شأنش همین است که عدالت را بخواهد. پشتوانه ى این فکر هم با همه ى وجود، خودم هستم و امروز بحمد اللَّه نظام هست. البته تخلفاتى هم ممکن است انجام بگیرد؛
شما زرنگى تان این باشد: گفتمان عدالت خواهى را فریاد کنید؛ اما انتقاد شخصى و مصداق سازى نکنید. وقتى شما روى یک مصداق تکیه مى کنید، اولًا احتمال دارد اشتباه کرده باشید؛ من مى بینم دیگر. من مواردى را مشاهده مى کنم- نه در دانشگاه، در گروههاى اجتماعى گوناگون- که روى یک مصداق خاصى تکیه مى کنند؛ یا به عنوان فساد، یا به عنوان کج روى سیاسى، یا به عنوان خط و خطوط غلط. بنده مثلًا اتفاقاً از جریان اطلاع دارم و مى بینم اینجورى نیست و آن کسى که این حرف را زده، از قضیه اطلاع نداشته است.
بنابراین وقتى شما روى شخص و مصداق تکیه مى کنید، هم احتمال اشتباه هست، هم وسیله اى به دست مى دهید براى اینکه آن زرنگ قانون دانِ قانون شکن -که من گفته ام قانون دان هاى قانون شکن خطرناکند- بتواند علیه شما استفاده کند. شما از دادستان چه گله اى مى توانید بکنید؟ اگر یک نفرى به عنوان مفترى یک شخصى را معرفى کند و بگوید آقا او این افتراء را به من زده. خوب، شأن آن قاضى این نیست که برود دنبال ماهیت قضیه. اگر این افتراء گفته شده باشد، زده شده باشد، ماده ى قانونى، آن قاضى را ملزم به انجام یک کارى مى کند؛ لذا نمى توانیم از او گله کنیم. شما زرنگى کنید، شما اسم نیاورید، شما روى مصداق تکیه نکنید؛ شما پرچم را بلند کنید. وقتى پرچم را بلند کردید، آن کسى که مجرى است، آن کسى که در محیط اجراء مى خواهد کار انجام دهد، همه حساب کار خودشان را مى کنند. آن کسى هم که فریاد مربوط به محتواى این پرچم را بلند کرده، احساس دلگرمى مى کند و کار پیش خواهد رفت.
بنابراین به نظر من مشکلى در کار شما نیست؛ شما جوان هاى مؤمنى هستید که انتظار هم از شما همین است. هر شعار خوبى که داده مى شود، بعد از اتکال به خداى بزرگ که همه ى دلها و زبانها و اراده ها دست اوست، تکیه به شما جوانهاست، امید به شما جوانهاست؛ این را بدانید.
در ادامه: در این رابطه، نوشته جناب میثمی در تریبون را پسندیدم.
سال 52 هجری قمری
... در این زمان، زیاد به شدت به سرکوبی شیعیان مشغول بود. گاه می شد که وی دستان هشتاد نفر از اهالی کوفه را قطع می کرد. او ابتدا از آنها می خواست تا از امام علی علیه السلام بیزاری بجویند. زمانی که آنان از این کار خودداری می کردند، آن را بهانه کرده، ایشان را می کشت و خانه هایشان را نیز خراب می کرد...
سال 61 هجری قمری
... حضرت اباعبدالله را نه دشمنان، که دوستان او به قتل رساندند. همانهایی که حاضر بودند دستان شان قطع شود ولی به پدر بزرگوار حسین بن علی ناروا نگویند...
سال 1433 هجری قمری
... ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند؟
پیشه ندارم جز این کار ندارم جز این
چون فلکم، روز و شب پیشه و کارم طواف
عجب تمثیلی است این که علی (علیه السلام) مولود کعبه است... یعنی باطن قبله را در امام پیدا کن! اما ظاهر گرایان از کعبه نیز تنها سنگ هایش را میپرستند.
حاجی عاقل طواف چند کند؟ هفت هفت
حاجی دیوانه ام، من نشمارم طواف
شعرها از مولانا جلال الدین محمد بلخی و نوشته از شهید سید مرتضی آوینی