چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه دیدی؟
گه ناگه دامن از من درکشیدی
چه افتادت که از من برشکستی؟
چرا یکبارگی از من رمیدی؟
***
چه خوش باشد که دلدارم تو باشی
ندیم و مونس و یارم تو باشی
دل پر درد را درمان تو سازی
شفای جان بیمارم تو باشی
***
به غم زان شاد می گردم که تو غمخوار من باشی
از آن با درد می سازم که تو درمان من باشی
بسا خون جگر جانا که در خوان غمت خوردم
به بوی آن که یکباری تو هم مهمان من باشی
***
خوشا چشمی که رخسار تو بیند
خوشا ملکی که سلطانش تو باشی
خوشا آن دل که دلدارش تو باشی
خوشا جانی که جانانش تو باشی
کسی که قلم را اسلحه بداند، به بهانه ی جهاد کردن نوشتن را تعطیل نمی کند.
گیرم جهاد اکبر باشد؛ حتی اصغر.